دفترچه خاطرات گلابتون

ساخت وبلاگ
بلاخره مراسم عقد خواهرم برگزار شد.البته محضری بود ما و خانواده داماد رفتیم محضر عقد کردن و بعدم خونه خاله م بزن و برقص بود تا شب ..هم خوشحالم براش که بلاخره رفت سر زندگیش هم نگرانم که انتخابش درست بوده باشه..امیدوارم حسم اشتباه کنه و همه چی خوب پیش بره براشون..این چند ماه که از خواستگاری تا عقد گذشته خیلی کلافگی و استرس و بحث داشتیم و واقعا ریختم به هم چون مامانم با حمایتهای بیجاش و با باج دادناش مسیر خوبی رو انتخاب نکرده و نگرانم که تا آخر عمرش مجبور باشه به اینا سرویس بده! از طرفی درگیر مسائلشون شدن خودمو به هم میریزه و میخوام یه مدت کلا ازشون فاصله بگیرم چون رفتارا و کارای مامانم اذیتم میکنه ...تو همه عمرم سعی کردم احترامش رو حفظ کنم و هیچی نگم ولی الان دیگه واقعا دارم اذیت میشم ترجیح میدم دور بمونم ازشون...جلسات روانشناسیمو ادامه میدم امیدوارم بتونم این مرحله رو هم رد کنم..کلاس و سفرا تنها چیزیه که بهم آرامش میده ...خلوت خونه مو بشدت دوست دارم و تنها جاییه که توش احساس امنیت میکنم حلقه دوستیام بشدت محدود شده و دلم نمیخواد با آدمای جدید آشنا بشم...کاش میشد برم دورترین جای ممکن و کسیو نبینم.... دفترچه خاطرات گلابتون...
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 68 تاريخ : يکشنبه 21 آبان 1402 ساعت: 16:25

امروز یه روز تلخ تو زندگیمه.یه خاطره که شاید کهنه بشه اما فراموش نمیشه...9 سال پیش همچین روزی با درد شدید راهی بیمارستان شدم فکر میکردم طبیعیه ولی ماما بعد معاینه گفت که دهانه رحم باز شده بچه داره به دنیا میاد!بچه الان نباید بیاد! هنوز خیلی زوده! هفته 23 بودم.با اشک و حال داغون به مامانم زنگ زدم اونا راهی شدن خودمم رفتم تو بخش بسترینیمه های شب دردها شدید شد دلم میخواست چنگ بندازم شکممو پاره کنم..گفتن بچه نمیمونه! بلاخره زایمان زودرس اتفاق افتاد و بچه هم نموند!روزهای تلخی رو پشت سرگذاشتم..بچه ای که همه امیدم به حفظ زندگیم بود همه آرزوهامو توش میدیدم دیگه نبود...نمیدونم خیر من توش بود یا نه ؟ هیچوقت نتونستم بچه ای رو بغل کنم هیچوقت نشد که مادر شدن رو تجربه کنم هیچوقت نشد که عشقمو نشونش بدم..حالا 9 سال گذشته و دخترک من اگه بود الان کلاس سوم بود و داشت شیطونی میکرد و قد میکشید....دختری که قرار بود اسمش نفس باشهحالا نه دختری هست نه عشقی نه شور زندگی...سعی کردم مسیر زندگیمو تغییر بدم و خودمو به چیزایی که دارم عادت بدم و دیگه حسرت نداشته ها رو نخورم...اما همیشه جای نفس تو قلبم خالی موند... دفترچه خاطرات گلابتون...
ما را در سایت دفترچه خاطرات گلابتون دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7golabetoon19817 بازدید : 54 تاريخ : شنبه 6 آبان 1402 ساعت: 17:06